دل نوشته شعر
این روزها دلم حسابی گرفته است
با اینکه می دانم زکجا گرفته است
تا دیروز به فکر بهتر شدن بودیم
اماامروز! که ایا فردا کسی به جا مانده است؟
دراندیشه ام که روزگار به کجا می رود؟
ما را در این بحر سرگردان به کجا می برد
کشتی زناخدای خود بی خبر است
ایا ناخدا زحال ما باخبر است؟
غم سنگینی کوچه های دلم را فراگرفته است
انگار زپس این ماجرا غمی دیگر است
اه ای خدای من آخر چرا
زمانه ما درگیراین همه فتنه است
بااین همه جور وجفا توان نمانده است
ان یک توان هم به قامت تو گره خورده است
گفتی که امدنت نزدیک است
فدایش شوم اودر پس کدامین کوچه جامانده است
ای پادشه خوبان همه رفتندما تنها مانده ایم
یک قافله با یک سوار در راه مانده است
سردارها رفته اند وبی سرها مانده اند
سیمرغ ها رفتند وپروانه سوخته ها مانده اند
دلها سوخته وپریشان مهدی جان بیا
که فاطمه ها پشت درها مانده اند
این روزها دلم حسابی گرفته است
با این که می دانم زکجا گرفته است
#_یا صاحب الزمان
#_یا شاهچراغ
#_زن _عفت_افتخار